٢ مرداد سال ١٣٩٠ آخرین روز کاری من بود . ظهر اومدم خونه .خیلی استرس داشتم . دکتر برا فردا صبح برای زایمانم وقت داده بود .وسایل بیمارستان و ساک بچه رو آماده کرده و شب دم در اتاق گذاشتم . شب تا دیر وقت با اکبر ( بابای ارمیا ) در مورد بیمارستان و دنیا اومدن ارمیا و ... حرف زدیم .به عروس دایی که توبیمارستان سوپروایزر بود زنگ زدم و اونم برا فردا اتاق خصوصی شماره یک بیمارستان ذکریا رو برام رزرو کرد . ساعت یک شب خوابیدیم و صبح ٣ مرداد روز دوشنبه با اکبر ساعت ٤ از خواب بیدار شدیم نماز صبح و نماز حاجت برای زایمان راحت من خواندیم .اکبر منو از حلقه یس و زیر قرآن رد کرد .حدود ٥.٥ صبح خواهر بزرگم را از خونشون برداشتیم و رفتیم بیمارستان و ت...